5517
طراحی خانه
طراحی معماری فرم خانه
مایکل هیز در مقاله ی خود تحت عنوان معماری انتقادی، دو حالت ممکن را برای سازگار شدن طراحی معماری با فرهنگ های متضاد بر شمرده است:
طراحی خانه یا ابزاری فرهنگی به شمار می آید و یا یک فرم مستقل است. با تکیه بر کارهای میس وندر روهه، هیز یک حالت سوم نیز تعریف کرده است که در آن طراحی معماری مستقل از فرم و فرهنگ عمل می کند ( ما بین فرم و فرهنگ )؛ که نقدی است بر فرهنگ رایج. این نظریه ها در عصر حاضر، طراحی معماری را با دو چالش عمده روبرو کرده است.
اول این که در هر سه سناریو، فرهنگ ثابت و با پیکره ای یک پارچه در نظر گرفته شده است که اختلافات و انتقادات زیادی را بر انگیخته است به عنوان مثال میس مکررا بناهای خود را محلی برای پناه بردن از استرس ناشی از کلان شهرها می خواند. با این وجود، با در نظر گرفتن دنیای مولکولی عصر حاضر و کثرت فرهنگ ها، پیدا کردن یک فضای بینابین مانند آن چه میس بدان اعتقاد دارد، مشکل و حتی غیر ممکن است. قلمروهای فرهنگی و خواسته های فردی با یکدیگر هم پوشانی داشته و بر هم تاثیر گذارند، تا حدی که به ندرت می توان مرز مشخصی بین آن ها در نظر گرفت و حتی اگر بتوان آن ها را مشخصا تفکیک کرد، به دلیل طبیعت متغیرشان، مرز ما بین آنها بسیار زودگذر و ناپایدار خواهد بود.
طراحی معماری خانه را نمی توان بیش از این به عنوان ابزاری برای تایید یا تاکید بر یک ایده فرهنگی واحد و ثابت تصور کرد. در واقع ابزارها (کدها، نشانه ها، زبان ها و غیره ) بدون آنکه تغییر یابند، تکرار می شوند. فرم های طراحی معماری از آن جایی که عمل کردی بیش از یک ابزار فرهنگی برای عصر حاضر دارند، لازم است برای نشان دادن کثرت و بی ثباتی آن تغییر کنند.
دوما در هر سه حالت ذکر شده توسط هیز، طراحی معماری فرم یک مقوله ی ذهنی وقیاسی است که به ماهیت ماده و در نتیجه به فرهنگ، جلوه و معنا می بخشد؛ ونهایتا در یک سلسله مراتب علت و معلولی، بین آنها یک رابطه ی هیلومورفیک ایجاد می کند. در طول تاریخ، جدایی فرم از ماده، باعث پیدایش فرم هایی در
طراحی خانه شده که این فرم ها یا تنها بر اساس ملاحضات مربوط به پروسه ی تولید یک جسم فیزیکی و فارغ از ارتباط آن شیء با مردم و محیط شکل گرفته اند، یا تنها با توجه به نحوه ی درک طراحی فرم ها و بدون توجه به نحوه ی تولید آن ها پدید آمده اند. این بدان معنی است که طراحی معماری فرم ها بدون واسطه بوده و نتیجه مستقیم اهداف یا خواسته طراحان بوده اند، به عبارت دیگر نتیجه ملاحضات عقلانی یا احساسی بوده اند.
هم چنین در رویکرد بین فرم و فرهنگ، طراحی معماری فرم منتسب به ایده های مستقلی است که واسطی میان فرد و فرهنگ است. به هر حال همانطور که دلوز می گوید، حالات دیالکتیک همواره شامل دو جنبه ی متضاد اند که دارای حداکثر میزان تفاوت هستند( تز و آنتی تز)؛ دو جنبه ی متضاد ممکن است با هم ترکیب شده و حالت سوم جدیدی را به وجود آورند(سنتر) که به دلیل قرار گرفتن بینابین دو جنبه ی ابتدایی، هم چنان دو قطبی بودن و در نتیجه شرایط موجود را حفظ می کند. بنابراین نه در رویکرد بدون واسطه و نه در رویکرد واسطه ای ما بین
طراحی معماری خانه(فرم) و فرهنگ، هدف پروژه و خواسته ی طراح به گونه ای نیست که هم زمان یکی بتواند بر دیگری تاثیر بگذارد. این تعریفی است از فرهنگ طراحی معماری که تا دهه ی 1970 ارئه می شد.
برای خواندن مطالب قبلی ارایه شده این مقاله
کلیک کنید.
منبع: روند شکل گیری فرم/ نویسنده: فرشید موسوی/مترجمان: فرناز نظری، میلاد میلانجی